آئينه شكن ها
آن تــــيره دلاني كه دَ ر ميكده بستند
از خمكده ي زهد ريا يكسره مستند
در خانه ي بي روزن وتاريك تحجّر
عمري به عبث منتظر نور نشستند
صد گوهر انديشه چو آئينه درخشيد
هر آ ينه را قوم ريا پيشه شكستند
تا فكر بشر رام شود كهنه پرستان
بر گردنش از شيوه ي نو سلسله بستند
قومي كه بود بسته ي زنجير خرافات
صــد قـــرن دگر نيز همانند كه هسـتنــد
آزادي انديــشــه بهـــيــن رسم اهـوراست
كوته نظران، حيف كزيــن شيـوه گسستــنـد
آئــيــنه شــكـنـها كــه شكــستـنـد قـــدِ سرو
جز ننگ و ملامت ز جهان بهره نجستـنـد
صد شاخه ي نو رُسته «كريمانه» بـر آرد
هـــر سرو سر افراز كه با حيــله شكستـنـد