قايق خسته!

قايق خسته!

آنـچـنان بـي سـرو سا مان و خرابم  كه مپـرس

موج سر گشته ي در ياي سرابم كه مپرس

مي كشــد موج نگاهــش دل ما را به سراب

پــاي، پــر آبــله و ديـــده پـر آبــم كه مپرس

بــي قــرار از غــم حيــراني و سيـلي خمار

تشنــه ي جام شــفا بـخـش شرابــم كه مپرس

يــار گلچـهــره زنــد زخــمـه ي بيداد به دل

ساز زخمي شده ي پر تب و تابم كه مپـرس

قطـره قطـره دل دريــا هــمه در پيچش موج

قــايــقي خـــستـه در امـواج شتابــم كه مپرس

جز وصـا لش نــشود مايــه ي آرامــش جـــان

روزو شب غرق در اين خواب و خيالم كه مپرس