مرغ سحر مرغ سحر، بس كن دگر بس كن دگر
غمنــالـه ي ديرينه را، سر كن نــواي تازه تــر(2)
شوري به دل، شوري به سر
افكن به جان، اي خوش خبر
تا غنچه ي آزادگي، در باغ جان بخشد ثمــر
كي بشكند غمنـــالــه ات، ديوار پر مكر قفس
فكري بر آر از هر نفس، فكري بر آر از هر نفس
شوري بر آر از ناي جان، تا بشنود هفت آسمان
گلبانگ بيداري ما(2)
بس كن دگر آه و فغان، گـلــنغمه اي ديگر بخوان
خورشيد عشق از شرق جان، سر مي زند بار دگر(2)
بر چادر تاريك شب، با خنده خنجر مي زند
مرغ سحر سر كن نواي تازه تـــر
گلبانگ آزادي بر آر از خشك و تـــر
شادي كن اي مرغ اسير، آمد به گوشم اين خبر
قفل قفس را بشكند، دست خداوند سحر
28/12/80