دختر انگور

شاعری در وصف انگور اینچنین گفتا سخن

«راز خلـقت را خدا با دانه ی انگـور گفت»

من گمان دارم خدا در گـوش آدم گفته است

راز چون گوهر ولی، انگور دزدانه شنـُفـت

ســّر هستی را چو ازداداربــی هـــمـتا شنیــد

شوق مستی در د لــش افتاد و در خُمخانه خفت!

چله چله در خودش جوشید و صافی گشت و مست

شور عـشق آورد و غــم را از دَ رِ میـخـانه رُفـت

آدمـــی غــافــل شد از آن گــوهــر یکـــدانــه اش

دخـــتــر انگـــور امـّــا دُرّ خود مـــردانـه سُـفـــت