آنـچـنان بـی سـرو سا مان و خرابم که مپـرس
موج سر گشته ی در یای سرابم که مپرس
می کشــد موج نگاهــش دل ما را به سراب
پــای، پــر آبــله و دیـــده پـر آبــم که مپرس
بــی قــرار از غــم حیــرانی و سیـلی خمار
تشنــه ی جام شــفا بـخـش شرابــم که مپرس
یــار گلچـهــره زنــد زخــمـه ی بیداد به دل
ساز زخمی شده ی پر تب و تابم که مپـرس
قطـره قطـره دل دریــا هــمه در پیچش موج
قــایــقی خـــستـه در امـواج شتابــم که مپرس
جز وصـا لش نــشود مایــه ی آرامــش جـــان
روزو شب غرق در این خواب و خیالم که مپرس