قدرت عشق

در بارگاه چشمت هر چشم گشته در بند

اي خوب خوبرويان،يك لحظه چشم بر بند

اينسان كه چشم مستت، بخشد شراب كهنه

گـل بر لبت شكوفد از غنچه هاي لــبخــند

ترسم همه بسوزد چــل ساله، دين و ايمان

از شعله ي نگاهت وز شهد آن شكر خــند

بر بستم از نگــاهت چشمان خود به تد بـير

كي سود مي دهندم اينگونه طرح و ترفـنـد

شبگــرد ديـدگانــت زد بـر دلم شبــيــخون

با خود كشان كشان برد تا قــلّــه هاي پيوند

ساقــي چــشـم مستــت بـا جــام دلـــبـــرانه

يكـــسر خـــمار ما را در شــطّ مـي در افكند

جايـي كه عشــق رقــصد عقـل و خرد زبونند

چون صيــد بــي نوايي هــر دو فــتاده در بند

دل صيــد دام چشمـش شد عــاقـبت “كـريما”

بيــهوده مي گـريـــزي بــنشين و لـب فرو بند