پيچ ريلش را قطاري خورد و رفت!
نظم ريل و تخته بر هم خورد و رفت
رو به مـقصـد بـي خيــال بنــد و بست
همگــني از پيـچ و مهره بـرد و رفت!
ريل و پيــچ و تختـه ها تــق تـق كنان
واگن از واگن جدا سُر خورد و رفت
راه نـو مي خـواســت بگشـايـــد ولــي
واگــني از وعــده ها آورد و رفـــت
غافــل از زنـگار قـدرت مكـر دوست
از خود اين زنگار ها نستــرد و رفـت
گـوش خــود را داد بــر جـنــجــال ها
دل بــه آواي وطــن نسپــرد و رفـــت
شاخــه ي سبـــز امــيــد از بخــت بـد
در قــطار آرزو پـــژمــرد و رفـــــت
چون “كريما” عاقـبـت «سردار عشق»
كـار خــود را بر خــدا بسپــرد و رفـت