سراب های دیرین

یک شهر پرکرشمه وزرین نقاب ها

با جا مهای وعده و رنگین حباب ها

ما را به سوی چشمه ی جاری نمی برند

پا های مانده در رهِ دیرین سراب ها

گاهی نقاب تازه فراخوان کهنگی ست

کو همّتی که پس بزنیم این نقاب ها

تا کی درون برکه ی عادت حباب وار

غافل ز رود جاری و دریا و آب ها

رقصنده موجهای  ریا با شعارعشق

پوشانده راه چشمه و زاید سراب ها

عمری به جلوه های فریبنده خفته ایم

در سایه سار وعده ی عالی جنا بها

آتش گرفته جان جهان از دروغها

دلها اسیر وعده ی شهد و شراب ها

جان را به نور عشق منوّر کن ای عزیز

بشکن طلسم کهنه ی دیرین حجاب ها