بوی بهار

ز خشک شاخه بر آمد جوانه ما خوابیم

برای دیدن رویای کهنه بیتابیم

رسید بوی بهار و پیام نو آورد

بیا برای شکفتن چو غنچه بشتابیم

بریده ایم ز خورشید و در سیاهی شب

به شور و شوق غزل خوان کرم شبتابیم

به خود بیا و به خورشید جان خود بنگر

ستاره ها همه در رقص ما و ما خوابیم

میان بستر دریا چو قطره گم شده ایم

شکوه و هیبت دریا ز ماست ما آبیم

اگرچه قطره ی ناچیز و پا به گل ماندیم

نگاه عاشق دریا به ماست در یابیم