آه مغبون

دل لـيلا يي ام تنها و محزون ماند و من مانــد م
شراري از دل پـر شـور مجنـون، ماند و من ماندم

به دنـبا لـش تمـام شهــر هـا را جـستجــو كـــرد م
نگـاه خسته ام، بـر دشـت و هـامون ماند و من ماندم

خـجــل گشـتـم ز عجــز چـشـم و افــتادم به پـاي دل
رُخي از شرم، همچون لالـه، گلگـون ماند و من ماندم

به رويـايــم شـبـي ليــلي وَشـي رعــنا، تجــلّــي كرد
دلـي مجنون از آن چشمان مفــتون ماند و من ماندم

به نــزدش تحــفـه بــردم دُرّ غــلــتان، گوهـر اشكم
پـذيــرا نــقــد جان بود، آه مغـبـون ماند و من ماندم

“كــريــما”اشــك خونــبارت بهـاي جان نخواهد شد
دو چشـم دُر فــشان مانـنـد جـيـحـون ماند و من ماندم