درد بی دوا
دردی که دوا نداشت با آن خو کن هردم بنواز وچون گل اورا بو کن!! گر طاقت درد و رنج ایّا مت نیست بر تلخ شراب مرد افکن رو کن
دردی که دوا نداشت با آن خو کن هردم بنواز وچون گل اورا بو کن!! گر طاقت درد و رنج ایّا مت نیست بر تلخ شراب مرد افکن رو کن
شاعری در وصف انگور اینچنین گفتا سخن «راز خلـقت را خدا با دانه ی انگـور گفت» من گمان دارم خدا در گـوش آدم گفته است راز چون گوهر ولی، انگور
آنـچـنان بـی سـرو سا مان و خرابم که مپـرس موج سر گشته ی در یای سرابم که مپرس می کشــد موج نگاهــش دل ما را به سراب پــای، پــر آبــله
مرد جوانی پس از مصرف قرص توهّم زا خودرا از درون خودروی در حال حرکت با سرعت بالا در اتو بان به بیرون پرت کرد،جراید چندی پیش.. شبـــي مــردي ز
رويــاي دل آســودگـــي ات نقــش بر آب است تــا اســب خـرد زين نكني بخت تو خواب است ايـــرانـــي بــــاهــوش بيــنـديــش و عمـــل كن هــر نـــقــش كه بي فكر زدي نقش
هرچند ز اقتراح ادبی جوشیده ست! هر کس سخنی از دل خود می گوید… من زنده ام بر نقطه ی جان همچو خط پرگارم هم ذ رّه ی نا چیزم
آیــیــنه دار رویــت، دریا و آسمــان است پــیــوسته در تماشا چشمـان کهکــشانِ است هــفــت آسمان ز گامت، خال ی به لب نهادند هـرجا که پا نهادی، محرابِ انس و جان
بر شاخسار سبز غزل لانه می کنم اینک اطاعت از دلِ دیوانه می کنم تا شستشو دهم دل خود در شراب عشق در چشمه سار عشق و هنر خانه می
سرو قد و سرخ رخ و مه جبين ساده و شيرين سخن و دلنشين با ادب و نيك سرشت و متين صنع خدا خلق نمود ش چنين مكتب دل را
هـــر شــاخــه تـــاكــي كــه چميدن دارد چــــون ميـــوه ي نوبــر دل چــيــدن دارد گل غــنچــه ي سرخــت كه شكر مي پاشد هــمچــون خـــم ســر ريز مكـــيــدن دارد هر گوشه ي