آمد بهار تازه که دل را جوان کنیم
گلخند شادو شور نهان را عیان کنیم
جوشید عشق و بلبل و گل مست و می فشان
یارا بیا که قامت غم را کمان کنیم
غیر از نماز عشق نزیبد عبادتی
دل را به سوی قبله ی پاکش روان کنیم
هر کهنه فکر بسته که ما را کند حصار
چون هیزمی بر آتش فکر جهان کنیم
شادی کُشان به جلوه و آزادگان به بند
جانا بیا که خنده ز دل بی دهان کنیم
پیرانه سر جوانی ما خود حکایتی ست
با کمیای عشق هم این و هم آن کنیم