محمود کریمی نیا(کریما)

ترمیم دل

به خود بازآبه ترميم دلت كوش   شراب معرفت از جام خود نوش   نجوشد ديگ جان باآتش غير  

گوش محرم

گرچه جبرائيل هم نامحرم است   گوش محرم بين انسان هم كم است   كم كمك بايد گشودن سرّ عشق

قدرت شعر

پاكوبه ي تنگ وبرف وياران باهم   تاقله ي بس شگرف وياران باهم   بي«گتر»و«كرامپون»به مقصدرفتيم!   باقدرت شعرو حرف

یک دنیا حرف

مانند بلال خام ويك دنياحرف   برآتش ننگ و نام ويك دنياحرف   مستانه به روي شعله هامي رقصيم  

سوته دلان

ما سوته دلان ،صبورويك دنيا حرف   جامي زده ازحضورويك دنياحرف   باپاي فرونشسته درگل همه جا   همواره به

چشمه دل

د لكم  ديـــده گشـــا تا نبرد خــواب مرا خـــواب تقلــــيد فسونكـــاره ي گرداب مرا همه جا نغمه ي سكراور خواب

نسل ما و بی ما

گرچه  پيوند خويش بگسستند   «نسل ديوانه* »هم زماهستند   گرچه كجروشدندومست وسبك!؟   از مي ي  كجروان  ما  مستند

اقیانوس درون

ديده ي آيينــــه بگشـــا روي خويش   جستجو كن جلوه ي آن سوي خويش   از غـــــزالان جزنگاهي بهره نيست

بوی بهار

ز خشك شاخه بر آمد جوانه ما خوابيم براي ديدن روياي كهنه بيتابيم رسيد بوي بهار و پيام نو آورد

زخمه عشق

گــوش بــده حــرف مــرا، دست مـنه بر دهنم تــا كــه بــه جانــت بــرسـد، شهـد نهان سخنم تا زند آن دلبر

گلبانگ بیداری

مرغ سحر مرغ سحر، بس كن دگر بس كن دگر غمنــالـه ي ديرينه را، سر كن نــواي تازه تــر(2) شوري

راز و نیاز

خداي  من،ذات  هستي  بخش       بمان با من       وظهور  كن چون خورشيددرتمام ذهن وانديشه ي

عشق وطن

تــا عشــق وطــن در دل ما صـدر نشين است خاكش به نظر، گوهر و سنگش چو نگين است تــا روح

گرداب کهنه

هماي فكر بشر تا كه بسته بر سنگــــ است براي  پــر زدني عاشقـــــانه دلتنگـــــ است چگونه پر زند انديشه اي

خدای ناز و نیاز

ز عشق، حاصل من جز شراره ي غم نيست بـراي آتــش دل، جـز دو چشـم پـر نـم نيست بــراي زخــم

کمند عشق

چـه قــدر سـرو تــناور، شكست پيـش از من به خـاك و خـون ستـمگر، نشست پيش از من هــزار رشتــه ي

تندیس سرد

دهان از روي عا دت باز و چشم و گوشها بسته زبان در گردش امّا فكر، خواب آلود و وابسته

آیه اشراق

نكـنـد جـام و قــدح رفــع خــمـارمن و تو خــم پـر بــاده بود چـاره ي كار من و تو ســرمه ي

دست گیری

اگــــر هــمـّت كـني دستي بگــيري ز پـا افــتـا ده يا مســتي، بگـــيري اگـــر جــرئت كني از خمره ،جامي چه در