جام تَرَک خورده

بر خیز و به خود بنگر ای زنده ی دل مرده
در چاه غم افتادی مایوس و دل افسرده
تا چند کنی زاری تا کی تو سیه پوشی؟

عمری طمعّ جنّت شادی زدلت برده

زالو صفت استعمار از روزنه ی افکار

با نیش زبانی خوش خون جگرت خورده

تا کی به تکاپویی جنت تو ودوزخ تو

بنشین و بهشتت را در خودنگر ای مرده

تو کنگره ی عرشی هرچند گلِ فرشی

در چنبره ی مکری سر در گم وپژمرده

تقلیدو خرافاتت درقعر جهّنم برد

عالم همه جنّت شد تو خواب خوشت برده

کوچشم خدابینت؟کوجلوه ی دیرینت؟

آیینه ی عشقی تو،زنگار ستم خورده

زنگار دلت را شوی از بارش فکری ناب

خورشید هنر زایی برخیز دل افسرده

اندیشه به خواب است و از جام ریا مستی

بیدار شو و بشکن این جام ترک خورده

گفتم سخن دل را با لحن «کریما»یی

گر مشعل خود باشی کی می شوی آزرده

معرفت

چو اسب معرفت را هی نمودم

همه دشت جنون را طی نمودم

خرافاتی که خوردم داده بودند

به انگشت تفّکر قی نمودم

خرافه همچو دیو آمد به جنگم

به گرز فکرت اورا پی نمودم

خماری بر وجودم حمله ور شد

علاجش را به جامی می نمودم

برون جستم ز موهومات عالم

چو اسب معرفت را هی نمودم

بهار تازه

به نام دلبر عشق آفرینی

که هردم میزند نقش نوینی

خداوندی که جان دادآب وگل را

سرای عشق خود فرمود دل را

گرامی دار دل را کاو جهانی ست

به سوی خالقش راهی نهانی ست

دراین خانه به جز عشقت روانیست

دلا بشنو به از اینت دوا نیست

آمد بهار تازه که دل را جوان کنیم

لبخند مهرو عشق نثار جهان کنیم

نو شد جهان وتازه گل ازهرطرف شکفت

تا جان و دل ز عطر وجودش جوان کنیم

نوروزتان خجسته،غمها زریشه گسسته ودلهایتان به مهرو عشق پیوسته باد. سالی سرشار ازامید وموفقیّت واندیشه های نو وگامهای استوار و روبه جلو،برای همه ایرانیان پاک نهاد آرزو مندم.

باغ اهورایی

باغ اهــورایـی
اهــورا مــردمــی آزاده بـــود یــــم
بــه جـانـبــازی هــمه آماده بود یــــم
سراسر، خاک ما ســر سبز و زیـبــا
کویــر و کــوه و صحـرایـش فـریـبا
به بـاغ سبــز ایــران، ســرو بودیــم
دل از عـالـــم بـه زیـبـایـی ربــودیــم
ز حـا ل ما چه می پرسی که چون شـد
دل از نــامــرد می ها غــرق خــون شـد
ریــا کــاران چــو از ما یــاد کــردنــد
بــرادر خـوانـد گــی، فــریاد کـردنــد
گشــودیــم از کــرم در را به ایــشــان
پـذیــرفـتــیــمــشان مـانـنــد خـویـشـان
بــرادر خــوانــده هــا بـیــداد کـردنــد
ستــم بــر مـا بــه نــام داد کــردنــــد
دمـی از ریــشـه ی مـیــهــن گـسسـتـیـم
بــه زیــر سـایــه ی غــفـــلـت نشسـتـیـم
ز خـوابــی خــوش وطــن از یـاد بردیـم
و رنگــیــن بــاغ میــهــن را فــسـردیــم
ملخــهـا در هــجــومی سرد و سـنگـیــن
جـویـــدنـد از ولــع ایــن بـاغ رنگـــیــن
جــویــدنـد آنـچـــنـــان افـــکــار مــا را
کــه گــم کردیـــم هـم خود، هم خدا را
خدا در مـا و مـــا گــرد جـهـانــــیـــم
به دنــبـالــش بـه هــر سویـی روانـیـم
جـویــدنــد آنـچــنـان مـا را ز ریــشـه
که سـوزد شـاخ و بــرگ ما هـمـیــشه
هــلا خــاتـون مـهــر ای عـشــق پــرور
بــیـــــا و چــادر مـهــرت بـــگـســتـــر
شــتــابــی کــن که جــانـی تــازه گیـریم
به سـبــزی در جهــان آوازه گیـــریـــم
سراسر، ریشــه مــان در خاک عشق است
نفــسهــا مــان هـــوای پــاک عــشـق است
بــه یــک شـبــنـم، جــوانــه رویــد از ما
جهــان، عــطــر طــراوت بویــد از ما
هـلا ای عــاشـقــان هــمّـــت نمـایـیـــد
غــبــار از چهــره ی مـیـهــن زدایـیــــد
رسیـد از دل اهــورا نـغـــمـه بــر گـوش
“کـریـمــا” در ره ایــران به جـان کــوش
بــزن بـــر تــار دل تــا نغــمــه خــیــزد
که غـــم از خـانــه ی دلــهــا گــریـــزد
به شــادی، مـلـــک جـم آبــاد گـــــرد د
ز آبـــادی، خـــدا هـــم شــاد گــــرد د
 

رسم کهنه

درخت وعده ی «واعظ» که سبز و عالی بود

حصارباغ دل افروزخوش خیالی بود

گرفت فرصت اندیشه های روشن را

حجاب تیره عجب رسم بی زوالی بود

هزار و سیصد و اندی به جای شادی و رقص

بساط گریه و زاری همیشه عالی بود

صریح و قاطع و محکم صدای پتک دروغ

برای رویش اندیشه کی مجالی بود؟

همیشه دست تطاول ز شاه راه بهشت

چه سرنوشت قشنگی در این حوالی بود!!

هر انچه بر سر ما آمد از مسیر دروغ

به لطف ساده دلی ها و خوش خیالی بود

زخم پنهان وطن

اهل دردم وارث زخمی هزاران ساله ام

می شکوفد دم به دم بر لب گل تبخاله ام

از من این پیغام را با مردم غافل بگو

نور امیدم که گرد زخم دیرین هاله ام

جان ایرانی نمی میرد به زندان قفس

با گلوی زخم پنهان وطن همناله ام

گل کند هر آتشی در زیر خاکستر نهان

آتش آه درد پنهان هزاران ساله ام

می دمد خورشید نو از زایش اندیشه ها

واژه ها گل می کند در مقدم آلاله ام

گرگ و مبش حادثه

در گرگ و میش حادثه گم شد پگاه ما

شیطان نشست جای خدا در نگاه ما

از خویش خود جداو خدارا ب جستجوی

کژ راهه راست کی شود از اشک و آه ما

………………

ابلیس گونه باغ هوس را قدم زدیم

نظم جهان و رسم طبیعت بهم زدیم

نقّاش ذهنِ مکرو فسونساز خود شدیم

هر نیک وبد به دفتر عالم قلم زدیم

سنگین دلانه کشتن موجودِ زنده را

با نام دین و عشق و شفاعت رقم زدیم

شیطان ز راه ذائقه مارا فریب داد

بر خود ستم نموده و از عشق دم زدیم!!

گلهای عید

در این سال خرّم که شورو امید

دهد عطر تازه به گلهای عید
همه بلبلان مست شور و نوا

بر آید زهر سو بوی خدا

بیا عطر شادی به دلها دهیم

و دست ارادت به گلها دهیم

به آیین ایرانیان صبور

به عالم بپاشیم عطر حضور

کنیم از خرافه به همت عبور

سپاریم هر دردو غمرا به گور

چو ایران بو ود مهد آزادگی

بیا تازه کن عهد آزادگی

…………………………..

سال نو بر همه پارسی زبانان جهان مبارک باد

اقیانوس درون

اقیانوس درون
دیده ی آیینــــه بگشـــا روی خویش
جستجو کن جلوه ی آن سوی خویش
از غـــــزالان جزنگاهی بهره نیست
دشـــت دل را بنگر و آهوی خــویش
مــــی دوی عمـری به کوی این و آن
یکــــدمی بنشین دلا در کوی خـــویش
خشــــت خامــــت را خدا آیینــــه کرد
تا که او را بنگـــــری در روی خویش
منـــــــــت بال ملــــــک را هم مکــــــش
پر بـــــزن با همـــــــــت بازوی خوش
صاف کن آیینــــه ات را صاف صا ف
تا ببینـــــی جلـــوه ی آن ســوی خویش
شــــانه در دســتی که جــــویی زلف یار
شـــانه ای هم بایـــدت بر مـــوی خویش
گر مشــــامت بســـپری بـــــر بــوی دل
عطـــــر دلبـــر بشــنوی از بوی خـویش
ره به دریـــایت «کریمـــا» کــی بـــری؟
از درونـــت گـــر نـــجویی جوی خویش

بهار تازه

دوستان، یاران و همراهان عزیزو گرامی

با پوزش از تاخیری که پیش آمد، سالی سرشار از امید و شادمانی و سلامت و سر بلندی برایتان آرزو مندم.

 

بهار تازه

آمد بهار تازه که دل را جوان کنیم

گلخند شادو شور نهان را عیان کنیم

جوشید عشق و بلبل و گل مست و می فشان

یارا بیا که قامت غم را کمان کنیم

غیر از نماز عشق نزیبد عبادتی

دل را به سوی قبله ی پاکش روان کنیم

هر کهنه فکر بسته که ما را کند حصار

چون هیزمی بر آتش فکر جهان کنیم

شادی کُشان به جلوه و آزادگان به بند

جانا بیا که خنده ز دل بی دهان کنیم

پیرانه سر جوانی ما خود حکایتی ست

با کمیای عشق هم این و هم آن کنیم

مصنوعی

در این حصار پر از جلوه های مصنوعی

به گوش پنجره ها شکوه های مصنوعی

بسی همایش پر زرق و برق و خوش آداب

که جلوه گر شده از «اُسوه» های مصنوعی!!

به گوشه گوشه ی این سرزمین خوش باور

نوای زاغ و زغن شروه های مصنوعی

چه غم که میوه گران است و فقر می تازد

بخور به لطف هنر میوه های مصنوعی!

برای ملغمه* رفتم که جیوه ای بخرم

به لطف چین،همه جا جیوه های مصنوعی

برای شادی دل نیش خنده ای کافیست

در این زمانه خوشا شیوه های مصنوعی!!

*ملغمه=آلیاژی از ۷۰درصد نقره وچند فلّز دیگرکه باجیوه ملغمه ای ساخته وباآن پوسیدگیهای دندان را ترمیم « پر» میکنیم.

گریه در قفس

گریه در قفس
در قفس مانده دلت روز و شب از مویه گری

نگرفتی ز خداوند درونت خبری

اشک و ماتم نکند دفع بلا از من و تو

حاصل گریه ی ما نیست به جز خون جگری

عاقلا رفت ز عمرت چهل و بیهوده

روز و شب در پی گمگشته ی خوددر به دری

پی عادت همه تسبیح صفت میگردیم

تا به کی چرخه ی تکرارو چنین بی هنری

خُمّ تقلید که پیمانه ی تکرار دهد

غیر سرمستیِ بیهوده ندارد ثمری

خوش بُود زمزمه ی عشق در این باغ وجود

ساز دل کوک کن از نغمه ی مرغ سحری

اوضاع گرگ و میش

اندر این اوضاع دائم گرگ و میش»

گه سیاه و گه سپید افتاد پیش

تا جلو داری کند ریش بلند

می خورد بر صورت بَی ریش نیش

ایکه همچون برّه ای دنباله رو

گوش خود چسبانده با یک من سِریش

چشم بگشا گوش را پاکیزه کن

تا سلامت بگذری زین گرگ و میش

نغمه های مختلف را گوش کن

از خرافه دور شوبا لطف «دیش»!

سالها پابند زندان خودی

بشکن این دیوارو بگسل بند خویش

مدرسه ی عشق

دنیا نبود مزرعه ی ما و منی

لافیدن و بیهودگی و بد دهنی

دنیا چه بود؟ مزرعه ی رویش عشق

روییدن و بالیدن و سایه فکنی

در مدرسه ی عشق گرت پای رسید

از سر فکن ای دل کُلهِ ما و منی

گر جام پر از زهر دهد ساقیِ عشق

مستانه بگیر از وی و تر کن دهنی

گر خیمه زند عشق به دل یک نفسی

بر آتش اگر پای نهی در چمنی

بی همت مردانه «کریما» نرسی

بر قلّه ی آزادگی و خوش سخنی