بهار تازه

آمد بهار تازه که دل را جوان کنیم گلخند شادو شور نهان را عیان کنیم جوشید عشق و بلبل و گل مست و می فشان یارا بیا که قامت غم

ادامه شعر

تاک زخمی

هرچند که پر زخم ترین شاخه ی تاکم جز آرزوی جوشش می نیست ز خاکم دنبال کسان رفتم و بی مهریشان کُشت هر شاخه ی امید که رُست از دل

ادامه شعر

گرگ و میش

در گرگ و میش حادثه گم شد پگاه ما شیطان نشست جای خدا در نگاه ما از خویش خود جداو خدارا ب جستجوی کژ راهه، راست کی شود از اشک

ادامه شعر

اقيانوس درون

ديده ي آيينــــه بگشـــا روي خويش جستجو كن جلوه ي آن سوي خويش از غـــــزالان جزنگاهي بهره نيست دشـــت دل را بنگر و آهوي خــويش مــــي دوي عمـري به كوي

ادامه شعر

سراب های دیرین

یک شهر پرکرشمه وزرین نقاب ها با جا مهای وعده و رنگین حباب ها ما را به سوی چشمه ی جاری نمی برند پا های مانده در رهِ دیرین سراب

ادامه شعر

چرخ وعده

دوباره جاده ی تزویر صاف خواهد شد به رهروان حقیقت مصاف خواهد شد به تار و پود مقدّس ز  کارگاه بهشت برای خانه به دوشان لحاف خواهد شد غمین مباش

ادامه شعر

دوست

ندیدم در جهان گنجی به از دوست به ویژه مهربان یاری که یک روست ندارد  گنج او مار دو رنگی صفاو عشق گنج عالمم اوست

ادامه شعر

خدا،شیطان

در گرگ ومیش حادثه گم شد پگاهِ ما شیطان نشست جای خدا در نگاه ما از خویشِ خود جداو خدارا به جستجوی کژ راهه راست کی شود از اشک و

ادامه شعر

جام تَرَک خورده

بر خیز و به خود بنگر ای زنده ی دل مرده در چاه غم افتادی مایوس و دل افسرده   تا چند کنی زاری تا کی تو سیه پوشی؟ عمری

ادامه شعر

معرفت

چو اسب معرفت را هی نمودم همه دشت جنون را طی نمودم خرافاتی که خوردم داده بودند به انگشت تفّکر قی نمودم خرافه همچو دیو آمد به جنگم به گرز

ادامه شعر

بهار تازه

به نام دلبر عشق آفرینی که هردم میزند نقش نوینی خداوندی که جان دادآب وگل را سرای عشق خود فرمود دل را گرامی دار دل را کاو جهانی ست به

ادامه شعر

باغ اهورایی

اهــورا مــردمــی آزاده بـــود یــــم بــه جـانـبــازی هــمه آماده بود یــــم سراسر، خاک ما ســر سبز و زیـبــا کویــر و کــوه و صحـرایـش فـریـبا به بـاغ سبــز ایــران، ســرو بودیــم

ادامه شعر

جهل مقّدس

ز جهل مقدّس جهان شد خراب که نوشاند حنظل به جای شراب خداگون بشر را به شوق بهشت کشید از جنان سوی دشت سراب

ادامه شعر

رسم کهنه

درخت وعده ی «واعظ» که سبز و عالی بود حصارباغ دل افروزخوش خیالی بود گرفت فرصت اندیشه های روشن را حجاب تیره عجب رسم بی زوالی بود هزار و سیصد

ادامه شعر

دوست

ندیدم در جهان گنجی به ازدوست به ویژه مهربان یاری که یکروست درون آستین ماری ندارد صفاوعشق و گنج عالمم اوست هفته دوستی مبارک.

ادامه شعر

زخم پنهان وطن

اهل دردم وارث زخمی هزاران ساله ام می شکوفد دم به دم بر لب گل تبخاله ام از من این پیغام را با مردم غافل بگو نور امیدم که گرد

ادامه شعر

دوست

ندیدم درجهان گنجی به از دوست که عالم با چنین گنجینه نیکوست به ویژه مهربان یاری که یکروست گهر های صداقت در دل اوست هفته دوستی مبارک..

ادامه شعر

گرگ و مبش حادثه

در گرگ و میش حادثه گم شد پگاه ما شیطان نشست جای خدا در نگاه ما از خویش خود جداو خدارا ب جستجوی کژ راهه راست کی شود از اشک

ادامه شعر

گلهای عید

در این سال خرّم که شورو امید دهد عطر تازه به گلهای عید همه بلبلان مست شور و نوا بر آید زهر سو بوی خدا بیا عطر شادی به دلها

ادامه شعر

اقیانوس درون

دیده ی آیینــــه بگشـــا روی خویش جستجو کن جلوه ی آن سوی خویش از غـــــزالان جزنگاهی بهره نیست دشـــت دل را بنگر و آهوی خــویش مــــی دوی عمـری به کوی

ادامه شعر

بهار تازه

  آمد بهار تازه که دل را جوان کنیم گلخند شادو شور نهان را عیان کنیم جوشید عشق و بلبل و گل مست و می فشان یارا بیا که قامت

ادامه شعر